آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آریان جون

عید قربون

امسال هم مثله سال های گذشته خونه پدرجون بودیم.دومین عید قربون گلم بود.یادش بخیر پارسال این موقع خیلی کوچیک بودی و تمام روز رو گریه کردی. اما امسال خیلی پسر خوبی بودی. دیروز وقتی گوسفند رو اوردیم خیلی خوشحال شدی.اخه عاشق حیوونایی.با این که گوسفنده خیلی بزرگ و عصبانی بود و یهو حمله میکرد علیرغم اینکه همه ما که می ترسیدیم کلی ذوق میکردی و می خندیدی. امروز هم از صبح خیلی هوا سرد بود اما شما تو تقسیم و گوشت و سیخ زدن و کباب کردن رو اتیش و هرجا که فکرشو کنی حضور مستقیم داشتی وروجک.تنها چیزی که برات اهمیت نداشت سرمای هوا و بارون بود.البته تا جایی که تونستیم جلوتو می گرفتیم که نری تو حیاط اما . . . بعد هم شاخ گوسفند رو گرفتی و دور...
16 آبان 1390

سیسمونی دختر خاله

امروز صبح من و مامانی و خاله و پدرجون و مادرجون رفتیم تخت و کمد دخترخاله رو هم خریدیم و بعداز ظهر رفتیم اتاقشو چیدیم.اتاقت خیلی خوشکل شده دخترخاله.من و پریا هم تا می تونستیم اتیش سوزوندیم و هیچ وسیله ای از دست ما در امان نبود. حالا دیگه منتظر اومدن دخترخاله هستیم. منم سعی می کنم حسودی نکنم بهش ولی قول نمیدم.اخه یه کوشولو ازین کارا میکنم.مثلا امشب که مادرجون پریا رو بغل کرده بود من رفتم تو بغلش و پریا رو کتک میزدم که بره.   ...
13 آبان 1390

بابایی کفشمو بیار

اریان یه لنگه کفششو اورد داد به من تا پاش کنم.بعد باباشو صدا زد: بابا بابا .وقتی بابایی نگاش کرد  به یه لنگه کفش دیگه ش اشاره کرد و بعد از اون پاشو نشون داد که یعنی بابایی کفشمو بیار.         راستی گل پسرم 13 ماهه شد. این روزا عکس گرفتن از اریان جونم خیلی سخت شده.اخه تا دوربینو میارم کلی جیغ و داد میکنه که ازم بگیرتش. چند روزی هم میشه که علاقه شدید به کلید و سوئیچ پیدا کرده.کلید منو گم کرده.با کلی گریه و زاری ازم می گیره و بعدش قایم میکنه.اون دفعه هم کلید باباشو گم کرد تمام خونه رو گشتم تا بعد چند روز پیدا کردمش.توی یه کشو جاسازی کرده بود. حالا هرچی دنبال کلیدم میگردم نیست....
11 آبان 1390

با دقت بخونیدش

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان بر خورد میکردید اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید...! اگر هر روز شارژش میکردید...! باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید...! پایِ صحبت‌هایش می نشستید...! پیغام‌هایش را دریافت میکردید...! پول خرجش میکردید...! براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید...! دورش یک محافظ محکم میکشیدید...! در نبودش احساسِ کمبود میکردید...! حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود حتی...! مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید...! همیشه و همه‌جا همراهتان بود حتی در اوج تنهایی‌...! و اگر همیشه....همراهِ اولتان بود............. با داشتن یک ه...
7 آبان 1390

بهترین لحظات زندگی

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره ! از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه ! تو لباسی که تو سال گذشته ازش استفاده می‌کردی پول پیدا کنی! بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه! از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی ! آخرین امتحانت رو پاس کنی ! یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره! قدرشون رو بدونیم (به نظر شما کدومش از همه بهتره؟؟؟؟) ...
7 آبان 1390

ورزش کن اریان

وقتی به اریان میگم ورزش کن دستاشو دراز می کنه و یه حرکات خنده داری انجام میده. تو این عکس داشت ورزش می کرد که پرسیدم زبونت کو؟؟؟؟؟ هرچی هم ما داریم می خوریم اریان باید بخوره والا خدا میدونه چیکار میکنه. اخه عمر مامان تو رو چه به نوشابه خوردن؟؟؟؟؟ ...
4 آبان 1390

ای بلا

ا ریان جونم یه خورده سرما خورده بود که داره بهتر میشه.دیشب می خواستیم بهش دارو بدیم.اریان داشت با ماشینش بازی میکرد.وقتی داروها رو تو دست باباش دید اروم اروم شروع کرد به فرار کردن و موقعی که فهمید ما متوجش شدیم سرعت گرفت و در حالی که مرموزانه می خندید رفت تو اتاقش. دیروز در حالی که ابریزش بینی داشت هی فس فس می کرد.       ایستاد و دور و برشو برانداز کرد .موقعی که دستمالو پیدا کرد با سرعت رفت طرفش و یه دستمال برداشت و شروع کرد به گرفتن دماغش. راستی دیروز یه کلاه واسه خوشکل خودم خریدم و موفق شدم سرش کنم     امروز تولد مادرجون بود.امیدوارم سالیان سال سایه ش ...
2 آبان 1390

دست سوخته اریان

الهی مامان برا دستت بمیره که هر دفعه با دیدنش زجرکش میشم. .فقط من در تعجبم که چرا تو  همون موقع گریه نکردی تا من بفهممممم؟؟؟؟؟؟ تو به این نق نقویی و گریه ووییی چطور اینطوری سوختی و یه ذره هم گریه نکردی؟؟؟؟ ؟؟؟؟ ...
1 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد